♥♥ ♥♥دختری از جنس سکوت ♥♥ ♥♥







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





روزی مرد جوان و بلند بالائی به وسط میدانگاه دهکده رفت و مردم را

دعوت به شنیدن نمود .

او با صدای رسائی اعلام کرد که صاحب زیباترین قلب دهکده می باشد و

سپس آنرا به مردم نشان داد .اهالی دهکده وقتی قلب او را مشاهده

کردند ، دریافتند که گرد و بزرگ وبسیار صاف بوده و با قدرت تمام و بدون

نقص میتپد ، لذا همگی به اتفاق ، ادعای او را پذیرفتند ...

 

اما در این بین ، پیرمردی که از آن نزدیکی میگذشت به آرامی به مرد جوان

نزدیک شد و رو به مردم گفت : قلب تو به زیبائی قلب من نیست ، بنگرید...

وقتی اهالی بدقت به سینه آن پیرمرد نظاره کردند ، دیدند که قلب او ریش

ریش شده و وصله های نامنظمی بر رویش دیده میشود و برخی قسمتها

نیز سوراخ شده است ، تازه بخشیهائی از قلب کنده شده و جایشان

هنوزخالی باقی مانده بود !!!

مرد جوان به تمسخر گفت : تو به این میگوئی زیبا ؟!!

پیرمرد پاسخ داد : آنقدر زیبا که بهیچ وجه حاضر نیستم آنرا با مال تو عوض کنم !

جوان با حالت تعجب پرسید : می شود محاسن این قلب را برای ما شرح

بدهی ؟!

پیر مرد پاسخ داد : این وصله ها که میبینید مربوط به انسانهائی است که

در طول عمرم دوستشان داشته و یا بدانها عشق ورزیده ام . من برای ابراز

خالصانه عشقم بدانها ، بخشی از قلبم را کنده و به ایشان هدیه داده ام

، آنان نیز همین کار را برایم انجام دادند و این وصله های ناهمگون بدان

سبب است...!

سوراخهائی که میبینید آثار رنجهای بزرگ و کوچکی است که در طی این

دوران بر من وارد شده است !و اما این جاهای خالی ، مخصوص انسانهائی

است که عشقم را به آنها ابراز نموده ام و هنوز هم هنوز است امیدوارم که

روزی آن را به من باز گردانند ...

اشک در چشمان مرد جوان حلقه زد و به نزد پیرمرد رفت و بخشی از

قلبش را کند و در جای خالی قلب آن پیرمرد وصله زد...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط آیاتا در 1:42 | |