درد و دل |
||
به وبلاگ من خوش آمدید |
||
نويسندگان |
|
آیاتا |
آثار تاريخي يك عاشق |
|
مهر 1392 |
دوستان عاشق تنها |
|
|
دوستان عاشق |
|
|
وضعیت من در یاهو |
|
|
آمار وب |
|
كاربران آنلاين:
تعداد بازديدها: RSS |
طراح قالب: |
| نازترین قالب های وبلاگ |
موزیک و سایر امکانات |
||||||||||||||
| ||||||||||||||
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
|
|
||
|
نظرات شما عزیزان: دلشکسته
 ساعت11:46---8 مهر 1392
از صحرایی می گذشتم چشم به سنگی افتاد که رویش نوشته بود اگه کسی عاشق شود چه کند ؟! زیر آن سنگ نوشته بود صبر کند .....
دوباره که می گذشتم نمکی را دیدم که رویش نوشته بو د اگه صبر نداشته باشد چه کند . زیر آن نوشته بود که به دنبال عشقش برود . بعد از چند روز که دوباره ازآنجا می گذشتم به روی سنگی نوشته بود اگر عشقش یاری گرفته .... زیرش نوشته بود که بمیرد در حالی که از آنجا می گذشتم زیر سنگ هیچ چیزی نوشته نبود . . . . در کنار آن جوانی افتاده بود دلشکسته
ساعت13:27---7 مهر 1392
چون مرا دیدی به عشقت مبتلا رفتی برو
چون بدانستی که میخواهم تو را رفتی برو پشت پا بر عهد و پیمان زدی ای بی وفا از برم بیگانه وار ای بی وفا رفتی برو گرچه رفتی از برم اما فراموشم مکن با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن دل به دریا میزنم با دست خالی چون حباب در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن دلشکسته
ساعت13:15---7 مهر 1392
به كسي كه دوستش داري بگو كه چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي چون زماني كه از دستش بدي، مهم نيست كه چقدر بلند فرياد بزني اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد دلشکسته
ساعت13:08---7 مهر 1392
یه دنیا حرف نا تموم ،گذاشتی توی لحظه هام
نمی دونم به کی بگم، از کی باید جواب بخوام همش می پرسم از خودم،کی آشیونمو سوزوند حس کدوم غریبه ای، تورو به بیراهه کشوند حس کی بود که پر میکرد، جای منو تو قلب تو سوالمو جواب بده، تو برزخم نذار برو اون همه عشق و خاطره، تو قلب تو جایی نداشت؟ نگاه عاشقت چرا، حسمو زیر پا گذاشت؟ دلشوره هام دروغ نبود، می فهمیدم سردی باهام توی دلت می خندیدی ، به اشکای رو گونه هام همش می پرسم واسه چی، به خاطر کدوم گناه زندگیمو با یه هوس، کشیدی به روز سیاه دلشکسته
ساعت13:04---7 مهر 1392
حس خوبی به این روزا ندارم
همش دلم می گیره از دست تو ببین چیکار کردی با حال و روزم سپردمت به دست تقدیر ، برو.. * هیچی نمیخوام ، دیگه حرفی نزن دلت فقط به حال من نسوزه پوچی گرفته همه زندگیمو خیلی چیزا فهمیدم این دو روزه...* می ترسی بشکنم واسه همینه از سر دلسوزی جوابم می دی آتیش گذاشتی وسط زندگیم وقتی می سوختم پاتو پس کشیدی... از چی می ترسی؟ حالا راحت برو بذار منو میون این خاکستر خودم تحمل می کنم یه جوری برو تا گریه م نگرفته بیشتر...
|
||
|
[+]
نوشته شده توسط آیاتا در 22:36 | ||
