نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:38 | |







خودم♥خودت

یه روز یه دختره یه پسره رو تو خیابون میبینه٬ خیلی ازش خوشش

 میاد... هر کاری میکنه که دل پسره رو به دست بیاره پسره

 اعتنایی نمیکنه... چون پسره فکر میکنه همه دخترا مثل

 همن... از داستانها شنیده بود که دخترا بی وفان... خلاصه

 میگذره ۳٬۴ روز... تا اینکه پسره دل میده به دختره... با هم

 دوست میشن و این دوستی میکشه به ۱سال ۲سال ۴ و ۵...

 همینجوری با هم بزرگ میشن... خلاصه بعد از این همه سال

 که با هم دوست بودن پسره از دختره میپرسه چقدر دوسم

 داری؟!. دختره با مکث زیاد میگه: فکر نکنم اندازه ای داشته

 باشه... پسره میگه: مگه میشه عشقت رو دوست نداشته

 باشی؟!. میگه نه٬ نه اینکه دوستت ندارم٬ دوست داشتنم اندازه

 نداره... دختره از پسره میپرسه تو چی؟ تو چقدر دوسم داری؟

 پسره هم مکث زیاد میکنه و میگه:خیلی دوستت دارم٬ بیشتر از

 اون چیزی که فکرشو کنی... روزها میگذره شبها میگذره تا

 اینکه پسره یه فکری به ذهنش میرسه٬ میگه میخوام این فکر رو

 عملی کنم... میخواست عشق خودش رو امتحان کنه... تا

 اینکه یه روز میرسه بهش میگه: من یه بیماری دارم که فکر

 نکنم تا چند روز دیگه بیشتر دووم بیارم٬ راستی اگه مردم چکار

 میکنی؟؟؟... دختره یه کم اشک تو چشاش جمع میشه و

 میگه: این چه حرفیه میزنی٬ دوست ندارم بشنوم... تو اگه

 مردی منم میمیرم٬فکر میکنی خیلی ساده اس تنهایی و بدون تو

 موندن؟!... خلاصه حرف رو عوض میکنه و میگه: تو چی؟من

 اگه مردم تو چکار میکنی؟ پسره بهش میگه امتحانش مجانیه٬ اگه

 تو مردی بهت میگم چکار میکنم... خلاصه اتفاق میفته پسره یه

 نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده... به فکرش میرسه

 الکی خودش رو به کشتن بد تا ببینه دختره چکار میکنه... یه

 تشییع جنازه واسه پسره میگیرن دفنش میکنن و پسره یه جا

 قایم میشه٬ میبینه دختره فقط یه شاخه گل قرمز میاره میندازه و

 میره... میبینه اهمیتی بهش نداده... دختره با کس دیگه ای

 رفته... پسره خیلی غمگین شده بود٬ دنیاش خیلی بی رنگ

 شده بود... تا اینکه بعد از چند روز دختره تصادف میکنه و

 میمیره... دختره رو دفن میکنن اما هیچکی سر مزارش

 نیست... پسره با یه دست گل یاس سفید میره سر

 مزارش... بهش میگه اون لحظه یادته که ازم این سوال رو

 کردی که اگه بمیری چکار میکنم٬ این کار رو میکنم٬ تمام یاسهای

 سفید رو با خون خودم قرمز میکنم و منم کنارت میمیرم*


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:31 | |







♥ بالاخره یک روز جوی خون راه میندازم ♥

بخند به دنیا.....دنیا بی ارزشه....دنیاپسته

 

هرکی که بیاد خودشم میره

 

مهم اینه که تو تویی و خودتو داری...

 

هرچند کسی برات جای اونو نمیگیره

 

ولی...

 

درد بی درمون مرگه!

 

بالاخره یه روز اون تیغو برمیدارم و به افتخارکسی که دوستم داشت جوی

 

خون راه میندازم!

 

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:25 | |







♥ فراموشی ♥

یه دفعه اس ام است میاد که:

 

hanoo paki?

 

خنده ی تلخی می کنم و بهت میگم هنوز پاکم

 

سر قولم موندم

 

تو باز سنگ دیگران و به سینه می زنی و میگی

 

نیاز نیست جوونیتو حروم کنی

 

استفاده کن

 

پسرک

 

جوونیه من لای اون موهای فردارت

 

جوونیم لای اون انگشتان انگشتر دارت 

 

جا موند

 

جا موند


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:21 | |







†ɢα'§ : ஜ چــــه زندگــــــی شیـــــــریـــــــــنی ஜ

334886_HPorbRyB

 

گذشته هایی که حالمان را گرفته است…

 

آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم..

 

و حال هم حالمان را به هم میزند…

 

چه زندگی شیرینی !!!

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:18 | |







تنهـ ــ ــ ــ ـایی بـــ ــ ــ ـازی کـ ـ ـ ــرد

تنهایی بازی کرد

میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد …
 !!!
 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:14 | |







تنهای تنها...

می نویسم از غم ,

می نویسم از اشک,

 می نویسم از دل دلی که شکست ,

  دلی که دیگه دل نیست ,

  می نویسم از دردش درده دوریش ,

  می نویسم از دلتنگیم که دیگه امانمو بریده,

  می نویسم از بغض گلوم که دیگه راه نفسمو بریده ,

  خفم کرده جایی برای فریاد نذاشته,

  خدا جونم دیگه تاب ندارم چه کنم .......؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 اینه حال و روز من ..... تنهایی تنها ......

 

 


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:10 | |







از غمت اشک نریزم تو بگو پس چه کنم

                           آتش قلب خود را با چه خاموش کنم

مطمئن باش که مهرت نرود از دل من

                                مگر آن روز که در خاک شود منزل من . . .


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:8 | |







وقتی تو را دیدم

من گذشتم زخود بیخود  تنها گشتم

در سرا پرده شب محو تماشا گشتم

          آدم ساده دلی بودم و حالم خوش بود

ناکهان دیدمتو عاشق دنیا گشتم

آتش عشق تو در خرمن جانم افتاد

همچو شمع سوختمو همدم گرما گشتم

بعد از آن مثل اسیری شده ام در قفست

از غم دوری تو یکه و تنها گشتم

     روزها در نظرم بود سیاه و تاریک

مهربان چشم تورا دیدمو بینا گشتم

باده ی عشق تورا از دو لبت نوشیدم

بین حوران جهان مست تو زیبا گشتم

دل و دین باختمو گوشه نشین تو شدم

به هر دیدار رخت غرق تمنا گشتم

تو نسیب دل من گشتی و من عاشق تو

تو شدی ماه منو شه دنیا گشتم


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:7 | |







با تو و بی تو بودن

چه زیباست بخاطر تو زیستن


وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن


و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن


برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن


ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است


بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست


ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست


و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد


[+] نوشته شده توسط آیاتا در 3:5 | |



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 21 صفحه بعد